معنی بگو مگو
فارسی به ترکی
hırgür
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) گفتگو جر و بحث.
بگو مگو کردن
گفتگو کردن جر و بحث کردن مباحثه کردن.
مگو
(فعل) دوم شخص مفرد نهی از گفتن نگو، (صفت) نا گفتنی: } مثل آنکه راز مگویی را فاش میسازد با اشاره دست گفت. . . { (شام. 9- 328)
فارسی به ایتالیایی
battibecco
لغت نامه دهخدا
مگو. [م َ](ص) نگفتنی.(ناظم الاطباء).
- سِرِّ(راز) مگو، رازی که باید در پنهان داشتن آن منتهای کوشش را بجای آورد. سری که افشای آن خطرناک است. گاه نیز به طعن و تمسخر به حرف بی اهمیت یا رازی که برملا شده است اطلاق می شود: این سرّ مگو را کسی که نمی داند خواجه حافظ شیرازی است.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
بگو
بگو. [ب ِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان درآگاه بخش سعادت شهرستان بندرعباس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فرهنگ معین
(مَ) (ص.) ناگفتنی، سِرُ.
مترادف و متضاد زبان فارسی
پرحرف، پرسخن، وراج،
(متضاد) کمحرف
معادل ابجد
94